4 داستان کوتاه درباره زنان زیرزمین پایتخت

4 داستان کوتاه درباره زنان زیرزمین پایتخت

صبح تا شب دارم اینجا کار می‌کنم. اینکه می‌گم صبح تا شب، یعنی صبح تا شبا! موقع برگشت به خونه، اون وقتی که می‌شینم تو تاکسی زار زار می‌زنم زیر گریه. با خودم می‌گم، خدایا! آخه این بود، سرنوشت؟ این بود زندگی؟»

این قصه‌ی زن‌ها و مادران زیادی است؛ گرچه نباید باشد. این قصه‌ی زنان زیرزمینی شهر است که گاهی تقدیر و گاهی هم تمایلات شخصی آن‌ها را وادار کرده است که مترو را به عنوان محل امرار معاششان انتخاب کنند. برخی‌شان از این شغل راضی و خوشحالند اما برخی دیگر می‌گویند جریان زندگی آن‌ها را مجبور کرده است که هر روز کیسه‌های خشن و بزرگ را در سایه‌ی نگاه سنگین آدم‌ها جابه‌جا کنند.

آنچه می‌خوانید، قصه‌هایی کوتاه از چهار زن دستفروش در مترو است که از میان حدود 20 مصاحبه انتخاب شده‌اند. ترجیح دادیم سراغ زنانی برویم که اگر آنها را در خیابان ببینید، محال است بتوانید حدس بزنید که «دستفروشی» را به عنوان یک «شغل» برای خود انتخاب کرده‌اند.

4 مرداد ماه 95 ـ خط 2 مترو تهران (ایستگاه شادمان)

اول صبح است. کوله‌ی سنگین و بزرگش را به زحمت در میان جمعیت حمل می‌کند. مانتو، روسری و کفش‌هایش را با رنگ سفید ست کرده و صورتش را هم تا آنجا که توانسته با ماسک پوشانده است. چند بسته آدامس و آب‌نبات خارجی از کیفش بیرون می‌آورد و شروع می‌کند به تبلیغ از کیفیت آنها و تاکید دارد که هیچ جا نمی‌شود این آب‌نبات‌های تُرک را «دونه‌ای هزارتومن» خرید. کسی در آن همه شلوغی اعتنایی به او ندارد. بعضی‌ها چشم‌غرّه‌هایی به او می‌روند و وقتی از کنارشان رد می‌شود با یک «نوچ» غلیظ بدرقه‌اش می‌کنند. قطار به ایستگاه می‌رسد، آب‌نبات‌ها و آدامس‌ها را دوباره در کوله‌پشتی‌اش می‌گذارد و می‌نشیند، روی صندلی ایستگاه. سرش را به دیوار تکیه می‌دهد و خیره می‌شود به سقف.

ـ خانم ببخشید، این کار درآمدش خوبه؟

ـ می‌خوای بزنی به این کار؟

ـ کار که نه؛ اما بدم نمیاد ازش سر در بیارم.

ـ ببین؛ پولش خوبه اما به ما نگاه کن. داریم پول جونمونو درمی‌یاریم. بیا یه دست به این کوله‌ی من بزن؛ ببین چقدر سنگینه. کمر و شونه دیگه برام نمونده.

ـ چند وقته که داری تو مترو کار می‌کنی؟

ـ (ماسکش را برمی‌دارد. بینی جراحی شده‌اش خودنمایی می‌کند.) بعد از دو سال امروز، اولین روزیه که دوباره برگشتم، مترو. تا همین دو سال پیش، چند سالی اینجا کار می‌کردم. بعد تونستم یه پس‌اندازی جمع کنم و خودم یه شرکت پخش مواد غذایی زدم. دو سالی کار کردم اما خودت که می‌دونی، بازار خیلی خرابه. دوباره برگشتم اینجا.

ـ منظورت اینکه با پس‌اندازی که از دست‌فروشی تو مترو عایدت شد، شرکت زدی؟

(خیلی دوست ندارد به این سوال جواب دهد.) نه؛ خودمم یه چیزی داشتم.

ـ شما که یه زن جوون شیک‌پوشی. آدم اگه تو خیابون ببینتت، فکر نمی‌کنه شغلت این باشه. به خاطر نیاز مالی این شغل رو انتخاب کردی یا اینکه فکر کردی یه کار پردرآمده و می‌شه راحت بدون مالیات و بقیه داستانا ازش پول درآورد؟

من فقط دارم، ظاهرمو حفظ می‌کنم تا صبح به صبح که میام تو مترو، مردم نگن اَه...این زنه بو می‌ده و کثیفه و از این حرفا. من نیاز مالی دارم. باید پول در بیارم.

ـ رابطه فروشنده‌ها اینجا با هم چطوره؟ منظورم رفتار قدیمی‌ها با جدیدترهاست.

ـ یه سری فروشنده قدیمی اینجا هستن که فکر می‌کنن، مترو مال اوناست. اتفاقا همینا از راه فروش تو مترو خونه و ماشین و...خریدن. بعضیا که انقدر خودشونو بستن، دیگه نمیان مترو. این قدیمیا فروشنده‌های جدید رو خیلی اذیت می‌کنن.

ـ تو چی؟ خونه و ماشین داری؟

منم یه ماشین خریدم که صبحا نزدیک مترو پارک می‌کنم و میام سر کار.

ـ تو یه زن جوونی. خیلی جوون. نمی‌ترسی از این کار؟ از آینده؟

ببین؛ بذار این طوری بهت بگم. من دارم اینجا پول درمیارم اما همه‌ی عزت و احترام و آبروم خدشه‌دار شده. برای همینه که انقد خودم رو می‌پوشونم. من یه جوون بیکارم. تو بگو چیکار کنم؟ خب مجبورم. مگه من بدم میاد، بشینم تو خونه خانمی کنم. خب، شرایط فعلی این طوریه. درسته که خودم دارم بهت می‌گم درآمد این کار این خوبه، اما اگه مجبور نباشی نمی‌ارزه، به خستگیش نمی‌ارزه، به از بین رفتن احترامت نمی‌ارزه.‌

ـ مردم تو قطار باهات بد رفتاری می‌کنن؟

ـ من قطارای خیلی شلوغ سوار نمی‌شم. مردم یا خیلی خوبند یا خیلی بد، آدم معمولی نداریم. یا سرم داد می‌زنن یا کاری بهم ندارن. اگه بتونی یه شغل خوبی برای خودت دست و پا کنی خیلی از اینجا بهتره. من دیگه برم از صبح هیچی نفروختم.

ـ برو. ان‌شاءالله خوش‌روزی باشی.

 

زنان دستفروش‌ مترو عمدتا در واگن بانوان اقدام به فروش اجناسشان می‌کنند 

5 مرداد ماه 95 ـ خط یک مترو تهران (ایستگاه شوش)

روی صندلی ایستگاه نشسته بود. موبایلش را برداشت و تند تند شماره گرفت. الو...مریم! اونجا اوضاع خوبه؟ من از صبح فقط 16 تومن فروختم... به نظرت منم بیام اونور؟ الو...الو... مریم... اَه... لعنت به این شانس.

ـ خانم این دستبند قیمتش چنده؟

ـ اینو می‌گی عزیزم؟ 12 تومن. (با استیصال عجیبی که در صورتش نمایان است، دستبند را در کیسه می‌گذارد و می‌دهد، به من.) قابل‌تو نداره عشقم.

ـ دستت درد نکنه. ببین وقت داری یه گپ با بزنیم. قول می‌دم کوتاه باشه.

ـ تا اومدن قطار بعدی فقط.

ـ باشه؛ حتما. تو چند سالته؟

ـ مگه خبرنگاری؟

ـ آره.

ـ 26.

ـ خیلی وقته میای مترو برای فروشندگی؟

ـ یه ساله که میام. از اولم بدلیجات می‌فروختم.

ـ چی شد که اومدی مترو؟ یعنی جریان زندگی چطوری تو رو کشوند اینجا؟

ـ لطفا از نگاه بالا به پایین با من حرف نزن. من بچه‌ی شهرستانم اما یه روز مثل تو بودم. من لیسانس کامپیوتر دارم و از خانواده سطح پایینی هم نیستم. به خوابم نمی‌دیدم این روز رو...

ـ خب تا قطار نیومده تعریف کن که چی شد؟

ـ تو شهرمون دانشجو بودم که عاشق یکی از همکلاسیام شدم. بچه تهران بود. نه که فکر کنی بچه پولدار بودا، بچه‌ی پایین شهر بود، خواستیم با هم ازدواج کنیم که خانواده پسره خیلی موافق نبودن. خلاصه بعد کلی داستان عقد کردیم و من اومدم تهران. هم شوهرم بیکار بود، هم من. مادرشوهرم می‌خواست چیکار دو تا آدم بیکارو؟ خیلی باهام بدرفتاری کرد. کار مناسبی هم که شوهرم راضی باشه پیدا نکردم، همش می‌گفت اونجا محیطش مردونه است، اونجا فلانه... کار درست نشد، برام. یه روز سوار مترو بودم مثل تو نشستم کنار چندتا فروشنده که داشتن با هم حرف می‌زدن. از لابلای حرفاشون فهمیدم که درآمد خوبی دارن... رفتم پیش یکی‌شون راه و چاه کارو پرسیدم. منم زدم به کار.

ـ شوهرت و مادرشوهرت می‌دونن که تو مترو کار می‌کنی؟

ـ مادرشوهرم که نه اما به شوهرم راستش رو گفتم.

ـ اگه می‌خوای سوار این قطار بشی، من مزاحمت نمی‌شم.

ـ نه بابا. این یکی که خیلی شلوغه. فحشم می‌دن مردم.

ـ شوهرت الان چیکار می‌کنه؟

ـ دوماهه تو بانک کار پیدا کرده. آبدارچیه.

ـ با وجود اینکه اون کار پیدا کرده، تو می‌خوای به کارت تو مترو ادامه بدی؟

ـ آره. باید بتونیم، دوتایی پول پیش یه خونه جور کنیم. بعدشم باید واسه خونه‌ای که اجاره می‌کنیم، وسیله بگیریم، تا اون موقع باید کار کنم.

ـ الان روزی چقدر در میاری؟

ـ روزی 50، 60 تومان. البته روزهایی هم هست که کمتر در بیارم.

ـ پدر و مادرت خبر دارن که تو اینجا چه اوضاعی داری؟

ـ وای. نه؛ فکر کن بدونن. اگر اونا بفهمن که دیگه هیچی. راستش من الان خیلی ناراضی نیستم. تنها وحشتم اینه که یه روز تو همین ایستگاه‌ها مادرشوهرم و یا یه آشنا ببینم. خیلی از اون روز می‌ترسم. برای همین ماسک دارم.

ـ احتمال اینکه یه آشنا ببینتت، اینجا خیلی زیاده. اگه اتفاقی مادرشوهرت رو ببینی فکر می‌کنی اون چه واکنشی نشون بده؟

ـ ولش کن. دوست ندارم بهش فکر کنم.

با اینکه می‌گفت درآمد روزانه‌اش حدود 50 هزارتومان است، اما از طریق مصاحبه‌ با فروشندگان دیگر متوجه شدیم دستفروشی در مترو به صورت میانگین روزی 300 هزارتومان درآمد دارد؛ درآمدی که شاید باعث بهبود معیشت آن‌ها شود اما اثرات مخربی چون احساس اضطراب و افسردگی را نیز در آن‌ها ایجاد می‌کند. این نتیجه‌ی یک پایان‌نامه و پژوهش علمی است که در سال 1392 در گروه علوم اجتماعی دانشگاه تهران انجام شده است. نتایج این پژوهش حاکی از آن است که علل عمده‌ی روی آوردن این افراد به دستفروشی، مشکلات فردی (سرمایه‌ی انسانی اندک) مثل نداشتن مهارت، حرفه و تحصیلات پایین است. از سوی دیگر درآمد ناکافی، اختلافات و مشکلات خانوادگی (طلاق، خیانت و اعتیاد همسر) مشکلات فرهنگی و نداشتن موقعیت اجتماعی این افراد را ناگزیر به سمت این مشاغل سوق می‌دهد.

 

بیشتر زنان دستفروش صورت‌هایشان را می‌پوشانند

10 مردادماه 95 ـ خط 1 مترو تهران (ایستگاه شهید همت)

همین‌طور که در واگن قدم می‌زند و از جنس مرغوب روسری‌های سوپرنخش تعریف می‌کند، لوگوی شرکت ‌«نایک» از زیر دمپای شلوارش خود را نشان می‌دهد که رنگ آبی آن را با روسری‌اش ست کرده است. موهایش را بلوند کرده و آرایش کامل دارد. سعی می‌کند با ناز دخترانه‌ای جواب مشتری‌ها را بدهد. خوب از پسش برمی‌آید و به فاصله‌ی یک ایستگاه سه روسری 15 هزارتومانی می‌فروشد. قطار که می‌رسد، چمدانش را برمی‌دارد و زیر لب غر می‌زند.

ـ تو تازه‌کاری؟ قیافه‌ات به فروشنده‌ها نمی‌خوره؟

ـ نه تازه‌کار نیستم اما همیشه نمی‌یام مترو. گاهی وقتا که پول لازم داشته باشم.

ـ یعنی تو خونه‌داری و هر وقت پول بخوای میای مترو؟

ـ اوهوم.

ـ ازدواج کردی؟

ـ نه مجردم. با خانواده‌ام زندگی می‌کنم.

ـ پدرت زنده‌ است؟

ـ آره. پدرم کارمند دولت بود. الان بازنشسته است.

ـ ناراحت نمی‌شی اگه بپرسم برای چه کاری پول لازم داری؟

ـ می‌خوام دماغمو عمل کنم ولی پول ندارم.

ـ فقط همین؟

ـ همین چیه؟؟ فکر کردی خرجش کمه؟ اومدم دو سه ماه کار کنم و برای خرج عملم پول دربیارم. سوال بعدی؟ اجازه می‌دی به کارمون برسیم، خانم خبرنگار؟

او سوار قطار بعدی می‌شود تا روسری‌های بیشتری بفروشد و خرج عمل بینی‌اش را که البته به نظر دارای نقص چندانی هم نیست ، به دست آورد. ثابت نشستن در یک ایستگاه به تجارت زیرزمینی‌شان صدمه می‌زند و ترجیح می‌دهند قطارها و خطوط رفت و آمدشان را به طور مداوم تغییر دهند. البته چند وقتی می‌شود که مترو تهران طرحی جدید برای ساماندهی دستفروشان ارائه کرده است. شرکت مترو تهران اعلام کرده است که قصد دارد در راستای توانمندسازی بانوان دستفروش مترو 102 غرفه در ایستگاه‌ها را در اختیار آن‌ها قرار دهد و گفته می‌شود دستورالعمل این طرح آماده‌ی ابلاغ است.

 

 

تردد در واگن‌های شلوغ مترو کار هرروزه زنان دستفروش است

7 مردادماه 95 ـ خط 4 مترو تهران (ایستگاه تئاتر شهر)

آن‌ها که هر روز با مترو تردد می‌کنند، او را دیده‌اند. از فروشنده‌های خیلی قدیمی مترو است و هر چند وقت، اجناس متفاوتی می‌فروشد. آن روز برای او روز خوبی نبود. تبلیغاتش برای کیفیت و قیمت کم اجناسش بی‌فایده بودند. نشست روی صندلی ایستگاه. کیفش را زمین گذاشت و تسبیحش را دست گرفت. چشمانش را بست و شروع کرد زیر لب ذکر گفتن.

ـ خیلی وقته میای مترو؟

ـ 10 ساله.

ـ یعنی 10 ساله که فقط با دستفروشی تو مترو پول در میاری؟

ـ آره. زندگی این طوریه دیگه گل من. زندگیم انقد سخت نبود. 15 سال کارمند مخابرات بودم. البته قراردادی. همه چیز خیلی خوب بود؛ خیلی. تا اینکه یک سال تصمیم گرفتن، قراردادهامون را تمدید نکنن. 27 روز هم مجانی کار کردیم اما خبری نبود. خلاصه یه روز صبح اومدن و گفتن تغییراتی ایجاد شده، ما هم کاری از دستمون برنمی‌یاد، تشریف ببرید! من موندم و یه بچه با کلی مسئولیت.

ـ از این راه از پس همه مسئولیت‌های زندگی بر میای؟ پولش کفاف زندگیتو میده؟

ـ چی بگم؟ مترو پیرم کرده. کبد، قلب، معده و...مریض شدم دیگه. خیلی اوضاع سختی دارم، اما چاره دیگه‌ای هم ندارم. روزای اول که می‌یومدم هیچ کس باورش نمی‌شد من بچه داشته باشم. حالا خیلی از نظر جسمی آسیب دیدم. کار اینجا سخته. باور کن دوست ندارم هر روز اینجا باشم. مجبورم.

ـ رفتار آدمای تو قطار  روی شرایط روحی‌ات تاثیر نمی‌ذاره؟

ـ معمولا بهمون چپ چپ نگاه می‌کنن. لباس پوشیدن‌مونو مسخره می‌کنن. حتی حرف زدن‌مونو. من موقع فروشندگی تو چشمای کسی نگاه نمی‌کنم. می‌دونی چرا؟ خجالت می‌کشم. بعد 10 سال هنوزم خجالت می‌کشم.

ـ تو این 10 سال هیچ‌وقت دنبال شغل دیگه‌ای رفتی؟

ـ هر جا دنبال کار رفتم، یه انتظاری ازم داشتن. خیالم راحته که اینجا پول حلال در میارم. همین.

ـ ولی تو خیلی زن توانمندی هستی. صدای خیلی خوبی داری و بدون هیچ تپقی جنست رو به مشتری معرفی می‌کنی. فن بیان خوب داری. اصلا هیچ‌وقت بهش فکر کردی که بری رادیو؟

ـ می‌دونی چقدر دنبالش بودم؟ نشد که نشد. نه فقط من. خیلی از زنای اینجا صداشون خوبه.

ـ اینجا، توی مترو عزت زنونه‌ات، خدشه‌دار نمی‌شه؟

ـ (اینجا بغضش می‌ترکد.) صبح تا شب دارم اینجا کار می‌کنم. اینکه می‌گم صبح تا شب یعنی صبح تا شبا! موقع برگشت به خونه اون وقتی که می‌شینم تو تاکسی زار زار می‌زنم، زیر گریه. با خودم می‌گم، خدایا آخه این بود سرنوشت؟ این بود زندگی؟

چند زن دستفروش دیگر دورمان جمع شده‌اند. همه‌شان سر تاسف تکان می‌دهند. نمی‌دانم تاسف به حال خودشان است یا به حال او. نمی‌تواند، بغض و اندوهش را جمع کند. تسبیحش را می‌گذارد در کیفش و سریع کیسه را بر می‌دارد تا از قطار جا نماند. خیلی زود میان جمعیت گم می‌شود و دوباره برمی‌گردد سر کار همیشگی که از آن خجالت می‌کشد.

سراغ زن‌های دیگر هم می‌روم؛ زنانی که داستان‌های گوناگونی آن‌ها را در زیرزمین پایتخت جمع کرده است؛ یکی شوهرش معتاد است، آن یکی از تولیدی خیاطی اخراج شده،  یکی دیگر شوهرش افتاده زندان و بچه‌هایش سرپناهی ندارند.

اما رئیس ستاد توانمندسازی زنان سرپرست خانوار شهرداری تهران به تازگی اظهارات جدیدی درباره‌ی پدیده‌ی زنان دستفروش در مترو داشته است.

فهیمه فیروزفر گفته است: «جلسات و رایزنی‌هایی با شرکت بهره‌برداری مترو داشته‌ایم و قرار شده خانم‌های دستفروشی که نیازمند واقعی هستند و از شرایط مورد نظر ستاد برخوردارند به مراکز کوثر و بازارچه‌های خوداشتغالی معرفی شوند.»

او درباره‌ی فلسفه‌ی این طرح نیز گفته است:«فلسفه‌ی حمایت ما از این طرح آن است که در شرایط ممنوعیت هرگونه دستفروشی در مترو، افراد نیازمند که از این طریق خرج خانواده را می‌دهند، ضرر نبینند و دچار مشکلات جبران‌ناپذیر نشوند. بر این اساس، ثبت نام و حضور در مراکز کوثر برای خانم‌ها کاملاً اختیاری است و افراد درصورت احراز شرایط مورد نظر ستاد و وجود ظرفیت لازم در مراکز کوثر پذیرفته می‌شوند.»