مشکل کوچک و بزرگ یا آدم کوچک و بزرگ؟

مشکل کوچک و بزرگ یا آدم کوچک و بزرگ؟

«مشکل، نتیجۀ حرکت است. یعنی مشکل داری، چون زنده‌ای. فقط آدم مرده است که مشکل ندارد. پس هر وقت با مشکلی مواجه شدی، برو خدا را شکر کن و بگو: خدا را شکر، زنده‌ام!»

 محمود معظمی در سایت خود به اهمیت وجود مشکلات در ارتقاء زندگی اشاره می‌کند و می‌نویسد: «حوالی دهی بودم، داشتم پیاده راه می‌رفتم که یک‌هو صدای عوعو شنیدم. متوجه شدم سگ‌های آن ده به حضور یک غریبه پی برده‌اند و دارند به طرف من می‌آیند. من هم با این‌که خسته بودم، سعی کردم گام‌هایم را سریع‌تر کنم که دور شوم. ولی با توجه به این‌که سگ‌ها چهار دست و پا می‌دویدند و کمتر از من خسته می‌شدند، خیلی زود به من رسیدند. من می‌دویدم و سگ‌ها هم دنبال من! هر لحظه احساس خطر می‌کردم: الان پای من را می‌گیرند، می‌پرند دست من را می‌گیرند، لباسم را می‌گیرند ... بین خودمان باشد: خیلی ترسیده بودم!

در این فکر بودم که چه کار کنم؟ دیگر نفسم بند آمده بود و به‌ناچار دنبال سنگی، چوبی، چیزی می‌گشتم که بردارم و از خودم دفاع کنم. به‌ناچار ایستادم. ایستادم و فکر می‌کردم همین الان است که سگ‌ها بریزند به سر و کول من و مرا تکه‌پاره کنند! اما با کمال تعجب دیدم که در شعاع تقریبا یک متری من ایستاده‌اند و مرتب پارس می‌کنند. هی پارس می‌کردند، نه جلو می‌آمدند و نه کار دیگری انجام می‌دادند. فقط ایستاده بودند و بی‌وقفه پارس می‌کردند.

یک لحظه به خودم جنبیدم. تکه چوبی را در نزدیکی‌ام دیدم و با یک حرکت سریع آن را از روی زمین برداشتم و افتادم دنبال سگ‌ها. دنبالشان کردم، یک سنگ هم به طرفشان پرت کردم ... سگ‌ها فرار کردند!

آری، فرار کردند!

بعد از این ماجرا و وقتی احساس هیجان و اضطرابم فروکش کرد، یاد تمثیلی افتادم که وقتی بچه بودیم، پدرمان برای ما تعریف می‌کرد. ایشان استاد شاهد مثال‌اند. هر حرفی را در نهایت زیبایی می‌توانند در یک شاهد مثال فراموش‌نشدنی ارائه کنند. ایشان می‌فرمودند که: بابا جان! مشکلات در زندگی مثل سگ‌ها هستند. اگر در بروی و فرار کنی، دنبالت می‌کنند؛ اگر بایستی، می‌ایستند و اگر حمله کنی، فرار می‌کنند! پس از مشکلات در نرو، از آنها فرار نکن، بایست و نگاهشان کن! وقتی ایستادی، مشکلات آرام‌آرام ذوب می‌شوند؛ حل می‌شوند!

حرف پدرم در آن زمان به‌نظر ما نصیحتی بیش نبود ولی اتفاقی که در نزدیکی آن ده برای من رخ داد، به من ثابت کرد که رفتار سگ‌ها واقعا با باور و رفتار ما در ارتباط است و میزان فشار مشکلات زندگی بر ما، بازتابی است از نوع رفتار و برخورد ما با آنها. به عبارت بهتر، مشکلات هم مانند سگ‌ها هستند و مانند آنان رفتار می‌کنند.

یادم است کلاس اول یا دوم دبیرستان بودم. در آن سن و سال، خیلی می‌ترسیدم که مثلا رد شوم، تجدید بیاورم و از احتمال پیش آمدن این مسائل بسیار وحشت‌زده بودم. یک روز به پدرم گفتم: اگر من رد بشوم چه می‌شود؟ من نباید رد بشوم! پدرم حس کردند که من ترس دارم، می‌ترسم از اینکه با یک مسئله و مشکل رو‌به‌رو شوم. گفتند: بنشین بابا جان! (آن لحظات را به‌خوبی به خاطر دارم). نشستم و پدرم این‌طور شروع کردند: ببین بابا! شما به عنوان انسان زنده، حتما مشکل داری و خواهی داشت. مشکل در روابط و دوستی، درس و کار، مشکل زندگی‌ و در آینده مشکلاتی از قبیل تربیت بچه، مشکل زناشویی، مشکل درآمد، مشکل شریک، مشکل با خودت و ...

و حالا من آن گفته‌های پدرم در آن روز را به شکل «شش قانون» برای شما شرح می‌دهم:

قانون اول: مشکل نتیجه حرکت است

مشکل، نتیجه حرکت است. یعنی مشکل داری، چون زنده‌ای. فقط آدم مرده است که مشکل ندارد. پس هر وقت با مشکلی مواجه شدی، برو خدا را شکر کن و بگو: خدا را شکر، زنده‌ام!

مشکل، محصول حرکت است. یعنی من در سن 61 سالگی یک نوع مشکل دارم، در 30 سالگی مشکل دیگری داشتم. الان آن مشکل دیگر برای من مشکل به شمار نمی‌رود. چون حرکت می‌کنم، موانعی سر راهم پدیدار می‌شود که آنها را باید حل و از آنها عبور کنم. اسم این موانع را می‌گذاریم «مشکل». مشکل در حقیقت نشانه زنده بودن و حرکت داشتن است. نه باید از آن وحشت کرد و نه احتراز و دوری یا فرار. مشکل، واقعیت زندگی است؛ از آن لذت ببرید! در حقیقت، خود زندگی است.

قانون دوم: مشکل کوچک و بزرگ نداریم، آدم بزرگ و کوچک داریم

توانایی‌های ماست که بزرگی یا کوچکی مسئله را تعریف می‌کند. چیزی که برای کسی مشکل است، برای یکی دیگر خنده‌دار است. چیزی که برای کسی خنده‌دار است، برای دیگری ممکن است مهلک و کشنده باشد. چرا؟ چون توانایی و استنباط آدم‌ها با یکدیگر فرق می‌کند. اجازه بدهید مثالی برایتان بزنم. دختر کوچولوی من وارد اتاق شد و با گریه من را صدا می‌زد. مثل ابر بهار گریه می‌کرد ... پرسیدم: چی شده باباجون؟ گفت: این عروسکم دستش دراومده، من این عروسک رو خیلی دوست داشتم، این عروسک منه، فلانی این کار رو باهاش کرده ... خلاصه، هی شکوه کرد. گفتم: بیا بابا جون بنشین! نشست روی زانوی من، دست عروسک را برایش جا انداختم و گفتم: بفرمایید! نگاه کرد و تشکر کرد و خندان رفت. چیزی که برای آن بچه معضل و مشکل بود، برای من مسئله‌ای نبود که به خاطرش خودم را به تک‌ و تا بیندازم. همه ما (آدم بزرگ‌ها) می‌توانیم دست عروسک را جا بیندازیم. پس قانون دوم می‌گوید توانایی ماست که اندازه (بزرگی یا کوچکی) مسئله را تعریف می‌کند. به عبارت دیگر، همان‌طور که گفتم، مسئله بزرگ و کوچک نداریم، آدم بزرگ و کوچک داریم.

اجازه بدهید با یک مثال دیگر این بحث را روشن‌تر کنم: باران در کشورهای فقیر سیل است، مصیبت است، بیماری است، وبا و طاعون و خرابی است اما همین باران در کشور‌های صنعتی پیشرفته نعمت است، آب است، سبزه و درخت و سرزندگی است. پس مواجهه با بسیاری از مشکلات برمی‌گردد به این‌که ما در چه حدی از توانایی هستیم.

قانون سوم: باید یاد بگیریم که اگر می‌خواهیم زندگی خوبی داشته باشیم، مسئله یا مشکل را حذف یا نفرین نکنیم

چنین چیزی (نبود مشکل) وجود ندارد. همیشه می‌آید و خواهد آمد. «نوع» مشکلات عوض می‌شود. به‌طور مثال، ممکن است به کسی بگوییم این ساختمان 2 میلیارد تومان است، حساب و کتاب کند که من ماهی 2 میلیون تومان درآمد دارم و اگر هیچ خرجی هم نکنم باید 1000 ماه یعنی بیش از 83 سال پول‌هایم را جمع کنم تا این ساختمان را بخرم! تازه اگر آن‌وقت زنده باشم و این ساختمان سر جایش باشد و ... اما به شخص دیگری همین را می‌گوییم، پاسخ می‌دهد چرا این را بخرم؟ آن ساختمان کناری‌اش را که 5 میلیارد تومان است می‌خرم چون سود بیشتری برایم دارد. حالا، همین فرد دوم که تامین پول برایش کاری ندارد، می‌نالد که با پسر نوجوانش نمی‌تواند کنار بیاید و ذله‌اش کرده. در حالی‌که آن فرد اول که در حساب و کتابش مانده بود، می‌گوید این‌که کاری ندارد؛ من خیلی رابطه خوبی با پسرم دارم. بیا چند تا نکته بگویم تا ببینی چقدر می‌توانی با پسرت دوست باشی.

همان‌طور که نباید انتظار داشته باشید مشکلی نداشته باشید، همان‌طور هم هنگام روبه‌رو شدن با مشکلات زندگی آنها را نه زیاد بزرگ و نه زیاد کوچک کنید. آن را همان‌طور و همان‌قدر که هست ببینید. به جای لعنت فرستادن به مشکلات، تمام سعی خود را به کار ببندید تا توانایی‌هایتان را بالا ببرید (و این مسئله را جدی بگیرید). به قول «کنفسیوس»، فیلسوف چینی: «به جای لعنت فرستادن به تاریکی، شمعی بیفروز.»

قانون چهارم: هر مشکلی در زمان خودش می‌آید، نه زودتر و نه دیرتر

مشکل یک بچه سه چهار ساله را به یک رییس جمهور و یا یک وزیر یا وکیل نمی‌دهند. مشکل وزیر و وکیل هم برای یک بچه سه چهار ساله پیش نمی‌آید؛ چرا که موضوعیت ندارد. اصلا تا شما وزیر نشوید و تا چنین مسئولیتی به عهده‌تان نباشد، مشکلات چنین سمت‌هایی را درک نخواهید کرد. وزیر و وکیل هم اگر خودشان را جای یک آدم معمولی قرار ندهند، مشکلات آنها را درک نخواهند کرد. پس هر مشکلی جایگاه خودش را دارد و در زمان خودش می‌آید؛ مسائل بلوغ وقتی برای من پیش آمد که به سن بلوغ رسیده بودم، مسائل ازدواج زمانی مطرح شد که من تصمیم به ازدواج گرفتم. قبل از این زمان‌ها، مسئله بلوغ یا ازدواج برای من مطرح نبود. اگر ازدواج کرده و بچه‌دار یا نوه‌دار شده‌ام، مسئله من دیگر ازدواج نیست؛ رسیدگی به بچه‌ها و نوه‌هاست.

قانون پنجم: هر مشکلی متناسب توانایی‌های من و قابل حل است. کافی است قیمتش را بپردازید

یادتان باشد وقتی مشکلی را به شما نشان می‌دهند، به این معناست که شما توانایی حل آن را دارید! اگر این توانایی را نداشته باشید، آن مشکل پیش نمی‌آید. اگر بر فرض پول ندارید، سلامتی‌تان در خطر است، با همسرتان مشکل دارید، با بچه‌هایتان مشکل دارید و یا هر مشکل دیگری ... بدانید که زمان «رویارویی» با آن مشکل فرارسیده و بدانید که «می‌توانید حلش کنید!»

قانون پنجم می‌گوید مشکلات همه قابل حلند؛ میلیون‌ها انسان قبل از تو آن را حل کرده‌اند، میلیون‌ها انسان همین الان دارند حلش می‌کنند، میلیاردها انسان هم در آینده حلش خواهند کرد و شما می‌توانید جزو یکی از آنهایی باشید که این مشکل را حل کرده‌اند.

همه مسائل قابل حلند، فقط باید قیمتشان را بدهید. بعضی وقت‌ها قیمت آن یک مقدار سکوت است، یا یک مقدار مشورت است، یا کمی صبر و حوصله یا جرئت اقدام. باید ببینید در آن لحظه چه کار باید بکنید: حوصله کنید یا اقدامی بکنید؟ به هر حال چه صبر و سکوت و حوصله چه اقدام، در نهایت باید کاری بکنید. پس بگردید آن کار را پیدا کنید . ولی باز هم یادآوری می‌کنم که «صبوری» یکی از راه ‌حل‌هاست.

به گفته استاد سخن سعدی: چو در تاس لغزنده افتاد مور / رهاننده را چاره باید نه زور

اگر در وضعیتی بغرنج گیر افتاده‌اید، چاره‌جویی کنید و دنبال راه‌ حل باشید. دعوا و مرافعه مسئله‌ای را حل نخواهد کرد که هیچ، مشکل را هم می‌تواند سخت‌تر و پیچیده‌تر ‌کند.

قانون ششم: مشکلات با راه حل می‌آیند

هیچ مشکلی نیست که کلید و راه حل آن درست در کنارش نباشد! یعنی هر مسئله‌ای که شما دارید، بدانید جوابش در کنارش است، نه هزاران یا میلیون‌ها کیلومتر آن‌طرف‌تر، درست در کنارش!

اجازه بدهید مثالی بزنم. فکر کنید صندوقچه‌ای را با پست برای شما می‌آورند که داخل آن مقداری پول و جواهرات است یا محتوی توانایی‌ها و امکاناتی است که شما در پی داشتن آنها هستید. اگر قفل آن را باز کنید، مسائلتان حل می‌شود چرا که توانایی‌هایتان و هر آن‌چه که برای حل مشکلتان لازم دارید، داخل آن است. این صندوق که می‌آید، کلیدش هم در کنارش است. اما اغلب ما انسان‌ها اشتباهمان این است؛ این صندوق را برمی‌داریم می‌گذاریم زیر بغلمان و نالان و گریان دنبال این و آن می‌گردیم که «من این مشکل را دارم، بیچاره شدم، چه کارشان کنم؟» در حالی که کلیدش را همان‌جا که صندوق را به ما دادند، جا گذاشته‌ایم؛ به همین سادگی! غیرممکن است مسئله بدون راه حل بیاید؛ باور کنید غیرممکن است کلید همراه مسئله نیاید!

همان‌طور که خدمتتان عرض کردم، یک موقع راه حلش زمان است (صبوری)، زمانی هم راه حلش تحقیق و مطالعه و مراجعه به صاحب‌نظری است ولی این نیست که راه حل نداشته باشد.

اگر به این مسئله باور پیدا کنید و به این قوانین اعتقاد داشته باشید، زندگی برایتان بسیار هموار خواهد شد. باور کنید!

خاطرمان باشد: یار در خانه و ما گرد جهان می‌گردیم / آب در کوزه و ما تشنه‌لبان می‌گردیم

این بیان حیرت انگیز بزرگ‌مرد ادب و شعر ایران، «حافظ»، دقیقا وصف حال ما و داستان زندگی ماست. آب در کوزه است و ما دنبال آب می‌گردیم. یارمان در خانه است و راه افتاده‌ایم دنبال یار می‌گردیم!

چرا؟

برای این‌که یاد نگرفته‌ایم مسئله و مشکل با راه حل می‌آید. نپذیرفته‌ایم که این مسئله را من خودم می‌توانم حل کنم. نپذیرفته‌ایم که این مشکل و این مسئله، پدیدۀ زندگی است. یاد نگرفته‌ایم که این مشکل در زمان خودش آمده؛ آن را به فردا یا دیروز حواله ندهیم، گردن این و آن نیندازیم.

باید یاد بگیریم که راجع به مسائل و مشکلاتمان فکر کنیم. قبول کنیم که سکوت هم یکی از راه حل‌هاست. قبول کنیم که خود ما هم بعضا موجب پیدایش و نوع مسائلمان هستیم، به‌خاطر طرز نگرش و نگاهمان به خود، دیگران و دنیا این گونه مسائل برایمان پیش می‌آید. فرض کنید شما در کوه حرکت می‌کنید یا در جاده‌ای؛ مسیرتان را عوض می‌کنید و می‌گویید: «حالا از این طرف بروم ببینم چه می‌شود!» می‌روید و ممکن است در بی‌راهه گیر کنید. پس این مشکلی که الان در آن گیر کرده‌اید، نتیجۀ تصمیم شماست خودتان! نتیجۀ تصمیمی که دو ساعت پیش یا دیروز یا شش ماه پیش یا پارسال یا... گرفته‌اید. خودتان موجبش هستید! خیلی وقت‌ها به جای این‌که مشکلتان را گردن دیگران بیندازید، فرافکنی کنید، از خودتان و یا دیگران عیب‌جویی و ملامت کنید و...، باید شجاعانه بایستید و از خودتان بپرسید: من چه کار کرده‌ام که این مسئله به وجود آمده است؟ چه کار کرده‌ام که بچه‌ام معتاد شده است؟ چه کار کرده‌ام که خودم معتاد شده‌ام؟ چه کار کرده‌ام که الان همسرم می‌خواهد از من جدا شود؟ چه ‌کار کرده‌ام که یک دوست خوب کنارم نیست؟ چه ‌کار کرده‌ام که ثروت ندارم؟ چه‌ کار کرده‌ام که تندرست نیستم؟...

اینها از مسائلی هستند که برای حل آنها من باید به خودم برگردم: چه تصمیماتی گرفته‌ام؟ چه انتخاب‌هایی کرده‌ام؟

اگر این را یاد بگیرم و مسئولیت بپذیرم، آن‌وقت است که کلید حل هر مشکلی در دست خودمان خواهد بود. بی‌خود این سو و آن سو نمی رویم و دیگران را مسبب مشکلات خودمان نخواهیم دانست.

اگر من فکرهای مخرب دارم، اگر قلبم ناراحت است، اگر خشم دارم، اگر از آدم‌ها متنفرم، اگر رنجش دارم، اگر معده‌ام دارد سوراخ می‌شود، اگر کمرم دارد می‌شکند، اگر پایم از کار افتاده،... باید بدانم که:

کلیدها، راه حل‌ها، بیشتر در خود من و در همین‌ نزدیکی‌ها هستند!

خیلی دور نروید، کلید همراه مشکل آمده است. این دردها نشانه‌هایی هستند از اتفاقات و یک سری از رفتارها و طرز فکرهایی که مرا امروز به اینجا رسانده‌اند. اینها خودبه‌خود رخ نداده‌اند. اگر هم رخ داده‌اند، به این دلیل است که من این راه را برای زندگی‌ام برگزیده‌ام.

کلیدها در وجود خود من است، «آب در کوزه» یعنی همین! یعنی در خودت غور کن، خودت را بپذیر، به خودت احترام بگذار و از خودت بخواه که مسئله را حل کنی. حتی اگر مسئله به دست دیگران حل می‌شود، این شما هستید که می‌بایست انتخاب کنید به دست چه کسی؟ چه هنگامی؟ و به چه طریقی ارتباط بر قرار کنید؟

در مورد توکل به خداوند نیز، نخست توجه داشته باشیم به این‌که ما در زمانی می‌بایست توکل کنیم که دیگر از خودمان کاری بر نمی‌آید. مثلا سنجیده نیست خودروی خود را با در باز رها کنیم و از خداوند بخواهیم که آن را تحت حفاظت خود قرار دهد. به عبارت بهتر: «با توکل زانوی اشتر ببند.»

دوم این‌که زمانی می‌بایست توکل کرد که، به‌طور مثال تمام کارهایی را که می‌توانیم برای حفظ تندرستی خود انجام دهیم، انجام داده‌ایم و نزد بهترین پزشک رفته‌ایم ولی هنوز خطراتی در پیش هستند که دانش بشری به آن دست نیافته است. در این لحظه است که می‌توانیم از خداوند بخواهیم که ما را در مراحلی که در اختیار ما نیست و یا از درک و فهم ما خارج است، حفظ کند و تحت حفاظت خود قرار دهد.

مشکلات را بپذیریم و سهم خود را قبول کنیم و برای حل آنها مسئولیت بپذیریم. آن‌وقت است که در‌ها به رویمان باز می‌شوند!

اگر در جاده‌ای در حرکتید، سعی کنید از یک راهنما مسیر را بپرسید. اگر از راهی رفتید و فهمیدید راه به جایی نمی‌برد، یک تابلو بزنید تا دیگران هم نروند. تجربه‌تان را به دیگران بگویید.

مسئولیت بپذیرید و از همه مهم‌تر از همه مهم‌تر هر وقت مشکلی پیش آمد، بگویید: «خدا را شکر!» حتما با تعحب می‌پرسید: «چرا؟!» پاسخ این است: برای این‌که حلش می‌کنید، می‌آموزید و از حل کردن آن لذت می‌برید! و زندگی یعنی همین!

«همه زندگی آن است که خاموش نمیرید!»

مشکلات، فرصت‌هایی هستند که آدم‌ها ارزش‌های خودشان را نشان بدهند، توانایی‌های خودشان را بروز بدهند. چقدر از خوردنِ غذا لذت می‌برید؟ چقدر از نوشیدن آب لذت می‌برید؟ چقدر از خوابیدن لذت می‌برید؟ بسته به این است که چقدر گرسنه هستید، چقدر تشنه هستید، چقدر خسته هستید! در حقیقت، ارزش و میزان لذتِ تو در گرسنگی است، در تشنگی است، در خستگی است! خدا را شکر کنید که گرسنه‌اید! خدا را شکر کنید که تشنه‌اید! خدا را شکر کنید که خسته‌اید! چون لذتِ رفع نیاز برای شما، بیشتر از یک آدم معمولی است!

وقتی مشکل دارید خدا را شکر کنید، چون حلش می‌کنید و احساس بهتری نسبت به خودتان پیدا می کنید. همه آدم‌های موفق جهان آدم‌هایی هستند که از مشکلات نه‌تنها نمی‌ترسند، بلکه شجاعانه به استقبالشان می‌روند، حلشان می‌کنند و از حل آنها لذت می‌برند.

اگر دنبال زندگی بی‌دردسر هستید، من یک پیشنهاد به شما می‌کنم (و اول به خودم): آقای محمود معظمی! هر وقت دنبال یک زندگی بی‌دردسر بودی، برو در بیابان یک چاله بکن دو متر در یک متر، بخواب داخل آن و بگو رویت خاک بریزند! آن موقع است که دیگر مسئله‌ای نداری!

این را بدان که تا موقعی که زنده‌ای، مسئله خواهی داشت؛ و ارزش زندگی به این است که مسائلت را حل کنی. بدان که ارزش زندگی به این است که لذتت از حل مسائل باشد، نه بی‌مسئلگی!»