سه پرونده در سه دولت. یکی در سال 1384، در دولت سازندگی؛ با متهم معروفی به نام فاضل خداداد با 123 میلیارد تومان اختلاس از بانک صادرات که سرنوشتش اعدام بود. یکی در سال 1381 در دوران اصلاحات، متهمیبه نام شهرام جزایری که جرمش ایجاد 50 شرکت مختلف بازرگانی و دادن رشوه و جعل اسناد و صادرات غیرقانونی بود، با حکم 14 سال حبس و دیگری در سال 1390 در دولت اصولگرای احمدینژاد با رکوردی عجیب و بینظیر سه هزار میلیارد تومان.همه مدعیاند خودشان پرونده را کشف کردهاند؛ دولت، قوه قضاییه،مجلس و سیستم بانکی.متهم این پرونده سه هزار میلیارد تومانی که در برخی نظرسنجیها عنوان شخصیت سال 1391 را از آن خود کرد، مه آفرید خسروی، زیر حکم اعدام است و به گفته همسرش مدام در حال حل جدول است و از تحلیل رفتن ذهنش بسیار هراس دارد.
برای خیلی ها سوال است که مهآفرید خسروی کیست؟ این ثروت را از کجا آورده است؟ چگونه پولدار شد و از چه راهی رفت؟ پول چرا برایش بدقدم بود؟
مهآفرید امیرخسروی متولد سال 1348 است، وی اهل روستای ناش گیلان است، روستایی که با تاسیس شرکت آب معدنی داماش نامش را بر سر زبانها انداخت. با معدل 42/10 دیپلم گرفت و نتوانست تحصیلات دانشگاهیاش را در رشته عمران دانشگاه زنجان به پایان برساند. پس از شش ترم با معدل 6.23 از دانشگاه اخراج شد. این تنها رشته دانشگاهی نبود که قبول شد،پرستاری و مدیریت هم در کارنامه قبولیاش هست اما به گفته همسرش هیچ وقت، فرصت کافی برای تحصیلات دانشگاهی نداشت. هر چند درباره نابغه بودن وی صحبت فراوان شده است اما نماینده دادستان درباره کندذهنیاش صحبت کرده است.وی در دفاعیاتش در پاسخ به اتهام کندذهن بودن گفت: "آقای نماینده دادستان حرفهایی از معدل 10 دیپلم من به میان آورد در حالی که اگر فرض کنیم من از نظر ذهنی کندذهن باشم حاضرم با بزرگترین دکترای اقتصاد ایران بحث و چالش کنم. حاضرم در یک اتاق دربسته تحت الحفظ باشم و پس از تنها 4 سال 4 شرکت خریداری شده را به سوددهی برسانم بدون آنکه یک ریال به من پول بدهید.امیرخسروی در دوازدهمین جلسه دادگاه گفته بود: «فرض کنید که من را اعدام کردید. آیا مملکت اصلاح میشود؟ کسانی که پشت نظام پنهان شدهاند چه میشوند؟این آقایان که در این پرونده همکاری داشتهاند؟»
برای اولین بار همسر مهآفرید خسروی پای سوالات ما نشست و با حوصله بیش از دو ساعت در خانهای در یکی از خیابانهای خلوت شمال تهران که متعلق به پدرش است،در یک روز بهاری، ماجرای زندگی 18 ساله خود با مهآفرید را شرح داد. او که روزگاری همسر یکی از پولدارترینهای جهان بود این روزها با مشکل مالی دست و پنجه نرم میکند و میگوید من نمیتوانم با ماهی 2.5 میلیون تومان حقوقی که برایم تعیین کردهاند زندگی کنم. مشکلات شدید مالی دارم و برای ثبت نام فرزندانم در مدرسه نیز نمیدانم چه کنم. در حین صحبتهایش اما مدام میگوید که آرزویش داشتن زندگی متوسط بود.میگوید ممکن است کسی حرفهای من را درک نکند اما قدر آرامش زندگیتان را بدانید که پول برای من هیچ آرامشی به ارمغان نیاورد. او میگوید یک هفته قبل از دستگیری دلش میشکند نفرین میکند. میشود مصداق این شعر که «خانمانسوز بود آتش آهی گاهی، نالهای میشکند پشت سپاهی گاهی.» مشروح مصاحبه ما با خانم سارا خسروی که نسبت فامیلی نیز با مهآفریددارد را پیش رو دارید.
موضوع مشکلات مالیتان را به مه آفرید امیرخسروی منتقل کردهاید؟
بله، موضوع را منتقل کردهام و گفته ام در چه شرایط سختی زندگی میکنیم.
واقعا شرایطتتان سخت است؟
بله، واقعا سخت است. ما منزل مسکونی از خودمان نداشتیم.در حقیقت مستاجر بودیم و بعد از این اتفاقات در منزلی که متعلق به پدرم است، ساکن شدهام.
همسر شما که بسیار پولدار بود، چرا یک واحد مسکونی لوکس خریداری نکرد؟
نمیدانم. مهآفرید کلا آدمیبود که درباره کارهایش زیاد توضیح نمیداد.
خب حالا پیشنهاد وی برای حل مشکل مالیتان چیست؟
مهآفرید میگوید لوازم خانه را بفروش اما از لوازم خانه ما صورتبرداری شده است و من اجازه فروش آنها را ندارم.به او میگویم هم قبول نمیکند. میگه وقتی گشنهای چکار باید بکنی؟
پیشنهاد خود شما چیست؟
من بارها گفتهام که میخواهم کار کنم اما وی به شدت مخالف است و میگوید نباید کار کنی.
چرا با کار کردن شما مخالف است؟
از ابتدا هم مخالف بود.حتی الان هم که میگم مشکل مالی دارم و از پس هزینههایم نمیام و میخوام بروم سرکار میگه نه، نرو. از این و آن قرض بگیر. میگم توی این شرایط کسی پول قرض نمیده حتی به برادرت که میگم پول بده، میگه ندارم.تعجب میکنه. فکر میکنه دروغ میگم. میگه بالاخره بین دوستای من کسی هست که به تو کمک کنند.
به محل کارش رفت و آمد داشتید؟
اصلا. با حضور من در محل کارش هم مخالف بود. پیش اومد که چند باری من به شرکتش رفتم اما آن قدر معذب و بد برخورد کرد که حس بسیار بدی به من دست داد..یک جوری رفتار میکرد که انگار میخواست بگه تو مزاحمیبرو.احساس کردم داره بهم توهین میشه. هی با تلفن حرف میزد. کلافه بود. حضور من رو آنجا دوست نداشت. این یکی دوبار رو هم برای بچهها رفتم. توی همون شرکت هیچ کسی من رو نمیشناخت.
فکر میکنید چرا دوست نداشت؟
شاید دلش نمیخواست خانمش توی آن محیط باشد.
برای دخترهایش هم منع کار کردن را داشت؟
اصلا. خیلی دوست داشت صبا کار کنه.همش بهش میگفت تو باید درس بخونی تحقیق کنی، مستقل بشی چون بعد از من تو باید این کارخانه ها را اداره کنی.
آموزش خاصی هم میداد؟
به آنجا نرسید. بالاخره صبا 12 ساله بود که پدرش دستگیر شد.
آقای مهآفرید در دادگاه گفته که هزینه ماهانه شما 25 میلیون تومان است، با 25 میلیون تومان در ماه چکار میکردید؟
خب این حرف را از روی لجبازی گفته. برای این که کسانی که میخواهند حقوق ما را تعیین کنند، در جریان باشند. من این همه هزینه نداشتم. در واقع من اصلا پولی نداشتم.شیوه ما این طور بود که هر چیزی که میخواستم خریداری کنم را میخریدم و پولش را از طریق هماهنگ کردن با منشیاش برایم میفرستاد.
یعنی هیچوقت مبلغ مشخصی به عنوان خرجی خانه به شما نمیداد؟
نه، میگفت هر چقدر پول میخواهی بگو، منشیام برایت بفرستد.
خودش اهل خرید کردن برای خانه بود؟
هیچ وقت. حتی یک بار در تمام این سالها یک نمک برای خانه نخرید.همه کارهای خانه را من خودم شخصا انجام میدادم.
حالا نگفتید با 25 میلیون تومان چه میکردید؟
هزینه من اینقدرها نبود.میدانید اصلا این خرجها از کجا درآمد.منشی پولی که برای من میفرستاد را در دفتر یادداشت میکرد. خب یک بار من خانه را تعمیر کرده بودم.در آنجا نوشته شده بود 20 میلیون تومان برای خانم خسروی. هزینه مدرسه بچهها بود اما به نام من نوشته شده بود. چیزی برای خانه میخریدم، به نام من یادداشت شده بود.امروز اگر از کسی بپرسند، فکر میکند من دائم در حال خرید و گردش و پول خرج کردن بودم اما واقعیت این نبود. من زندگی تجملی عجیب و غریبی نداشتم. اصلا شوهرم به تجملات اعتقادی نداشت و سعی میکرد تظاهرات بیرونی نداشته باشد.
اما انگار خدمتکار فیلیپینی و آشپز مالزیایی در خانه داشتید؟
خدمتکار فیلیپینی بله،6 ماه ما یک غلطی کردیم. اما من هیچ وقت آشپز نداشتم. اصلا آشپزی را به دست کسی نمیسپارم.
ماجرای خدمتکاران فیلیپینی چه بود؟
من فقط یک خدمتکار داشتم. علتش هم این بود که بچه کوچک داشتم و باید به امور بچه بزرگم هم میرسیدم. خب همه میگفتند تو که امکاناتش را داری کمک بگیر. من هر پرستار ایرانی را استخدام کردم اذیتم کرد.یا از خانهمان دزدی میکردند یا وظیفهشان را خوب انجام نمیدادند.من هم شنیدم شرکتی هست که از فیلیپین پرستار استخدام میکند، این کار را کردم و چنین ماجرایی رقم خورد.اتفاقا همان ماههای آخر قبل از دستگیری این اتفاق افتاد و وقتی از دادستانی به خانه ما آمدند این خدمتکار را دیده بودند و آن طور توی بوق و کرنا کردند.
همسرتان با این طور هزینهها مخالف نبود؟
خیر. با هزینههایی که برای رفاه حال خانواده بود، مشکلی نداشت.
حالا که اصرار به کار کردن دارید، اگر بخواهید کار کنید، چقدر حقوق برایتان کافی است؟
نمیدانم. با حقوق کارمندی که نمیشودروزگارم بگذرد. اما به کار طراحی داخلی علاقه دارم یا اینکه با کسی شریک باشم و فعالیتی راه بیندازم. همسرم در برآوردی که به دادستانی برای تعیین حقوق داده گفته است 6 میلیون تومان در ماه برای ما لازم است و من فکر میکنم این مبلغ کافی باشه.
شرایط زندگی شما در طول این 8- 7 سال اخیر که وضعیت اقتصادی آقای خسروی تغییر کرد، چگونه شد؟
زندگی ما در طول این 18 سال اصلا تفاوت فاحشی نداشت. همیشه خوب پول خرج میکرد و سعی میکرد نیازهای خانواده را برآورده کند. اصلا اهل حساب و کتاب کردن زیاد نبود. همیشه هم برای کارمندان و کارگرانش خرج میکرد و الا اینطور نبود که ما از پایین یک دفعه به بالا رسیده باشیم.
اما درباره وضعیت زندگی شما در ابتدای ازدواج چیزهایی گفته میشود.
اغراق میکنند.
اینکه در یک زیرزمین زندگی میکردید.
اصلا در زیرزمین نبود. طبقه همکف بود و اتفاقا خانه بزرگی بود که متراژ آن بیش از صد متر بود.خیلی بزرگ بود.من میخواستم کرج نزدیک پدر و مادرم زندگی کنم به همین خاطر تنها خانهای که توانستیم آن نزدیکیها پیدا کنیم همین خانه بود وگرنه زیرزمین و جای محقری نبود.
به هر حال افزایش قدرت مالی بر زندگی شما تاثیر گذاشت.
شاید در زندگی کاریاش تغییر فراوانی ایجاد کرد اما در زندگی شخصی ما زیاد این تفاوت محسوس نبود. او در زندگی شخصی اصلا اهل ریخت و پاش نبود.
با هم سفر میرفتید؟
خیلی کم. همین 3-2 سال پیش برایش پاسپورت گرفتم. ما یک بار هنگ کنگ رفتیم. حالا همه میروند اما برای ما این همه سر و صدا شد و یک بار هم فرانسه و سوییس رفتیم.توی سفر هم دائما با تلفن صحبت میکرد. بیشترین هزینه ما همین پول موبایل بود که برای کارهایش میداد.اصلا دائم به کار فکر میکرد.
ماجرای سفر هنگ کنگ نبود که سروصدا کرد، جواهراتی که در آن سفر خریدید سروصدا کرد؟
خب باید در این مورد در تلویزیون صحبت بشه؟
حالا اصل مسئله جواهر 6 میلیارد تومانی چه بود؟
اتفاقا من هم وقتی شنیدم شک کردم که این جواهر را برای چه کسی خریده اما اصلا اینطور نبود. بعد هم زیرنویس تلویزیون زدند که جواهر نبوده و بدلی بوده. خودش هم گفت من این را نخریدم برای خودشون گفتند.
اما برای شما مثلا جواهرات میلیاردی خریده بود؟
اینها همه مربوط به همین دو سال آخر است. خودم هم تعجب میکردم که چطور شوهر من که اصلا اهل خریدن این چیزها برای من نبود، این کارها را میکرد.او بیشتر برای دیگران خرج میکرد تا برای ما.
فکر میکنید چرا؟
به خاطر عذاب وجدانش.
از بابت ازدواج مجددش؟
شاید. فکر میکنم چون شک من در این دو سال آخر بیشتر شده بود، سعی میکرد با این چیزها دهان من را ببندد.
مهآفرید چطور آدمیبود؟
به ماجرای همسر دوم بعدا برمیگردیم. اول درباره زندگی خودتان کمیصحبت کنیم.
کمیبه عقب برویم، شما با مهآفرید امیرخسروی نسبت فامیلی دارید، کلا چطور خانوادهای داشت؟ قبل از ازدواج وی را میشناختید؟
خانواده مهآفرید جزو پولدارهای فامیل بودند. او فرزند آخر خانوادهای پرجمعیت بود. پدرش خان بود و روابط اجتماعی و رفت و آمد زیادی داشت. 2 خواهر داشت و چهار برادر که یکی از برادرها، یعنی مهرداد در تصادف رانندگی فوت کرد.به ترتیب سنی نام خواهران و برادرانش انسیه، مسعود، مهین، مرداویج، مهرداد( فوت شده)، مهرگان و مهآفرید فرزندان خانواده امیرخسروی بودند.
اعضای خانواده او درگیر پرونده مهآفرید هستند؟
فقط مهرگان بود که فرار کرد.
ارتباطی یا صحبتی با هم دارید؟
خیر، اصلا از مهرگان خبر نداریم حتی یک بار هم زنگ نزده است.
در کودکی کدام منطقه تهران زندگی میکردند؟
در شمسآباد. یک خانه بزرگ چند طبقه آنجا داشتند.
چند سال است ازدواج کردهاید؟
حدود 18 سال. من هفده ساله بودم که نامزد کردیم. حاصل این ازدواج هم دو دختر است. صبای 15 ساله و دیبای 6 ساله.
مهریه چقدر بود؟
500 سکه. پدر و مادر من پیشنهاد دادند و او پذیرفت. البته ما سال 74 عقد کردیم و سال 76 رفتیم سر خونه و زندگیمان.همون موقع هم دائم میگفت کار دارم و وقت ندارم.من هم همه چیزهایی که میگفت را قبول میکردم برای همین بدون گرفتن جشن عروسی رفتیم مشهد و زندگی مشترکمان را شروع کردیم.
زندگی با مهآفرید چگونه بود؟
شاید توی این هجده سال، ما به اندازه یک سال کنار هم بودیم. همه این سالها من دنبالش بودم چون دائم کار میکرد. من کرج بودم ایشون میرفت شمال. من به خاطرش رفتم شمال، مه آفریدمیآمد تهران و من دوباره میآمدم تهران. یک جورایی اون دائم دنبال کار بود. من همیشه بهش افتخار میکنم چون واقعا صادقانه کار میکرد و به همه سود میرسوند. کارش را به همه چیز ترجیح میداد. از صبح ساعت 6 که از خانه بیرون میزد پی کار بود تا شب ساعت 11 که برمیگشت. ما همیشه مکاتبهای با هم ارتباط داشتیم. مثلا من وقتی کاری با او داشتم برایش یادداشت میکردم و میگذاشتم بخواند. او هم جوابم را مینوشت و میگذاشت. من تقریبا همه این سالها از او دور بودم.خیلی سخت بود.حالا هم با شرایط پیش آمده وضع زندگیم سخت تر از قبل شده است.
بعضی از کارمندان آقای خسروی میگویند وقتی او کاری را از کسی میخواست اصلا نمیتوانست نه بشنود،جواب وی باید "چشم" بود، در زندگی خصوصی هم همین رفتار را داشت؟
نمیدانم سرکار چطور بود اما ذاتا آدم مهربانی بود و اتفاقا اهل زورگویی در خانه نبود.
در خانه عصبانی میشد؟
کم، اما متاسفانه عصبانیتهایش غیر قابل کنترل بود. کارش را به همه چیز، حتی به زن و بچهاش ترجیح میداد.
شما اعتراضی نداشتید؟
چرا. اما میگفت همین که هست. من متعلق به کارم هستم و به مردمیکه برایشان شغل ایجاد کردهام. دائم میگفت دست به دست هم دهیم به مهر میهن خویش را کنیم آباد.
کارهایش را به خانه میآورد؟
اصلا. حتی وقتی برای بازرسی به خانه ما آمدند تعجب کردند که چرا مهآفرید در خانه اتاق کار ندارد. خوب طبیعی بود چون او ساعات کمیدر خانه بود و کارهایش را به خانه نمیآورد.حتی یک کاغذ از محل کارش به خانه نمیآورد. اما همان چند ساعتی که در خانه بود هم دائم در حال صحبت کردن با تلفن بود. دائم در حال هماهنگی برای کارهایش بود. من میگفتم کافی است دیگه.چقدر کار میکنی اما اون عاشق کارش بود.
وقتی زایمان کردید بیمارستان میآمد؟
آن موقع هم خیر. من از زمانی که با ایشون عقد کردم دائم درگیر بود. اعتراض هم میکردم میگفت همین که هست. میخواهی بخواه، نمیخواهی نخواه. وقتی صبا دنیا آمد هم دیگر با یک عالمه خواهش و تمنا آمد و بعد از ناهار رفت.میگفت کار دارم. هیچ وقت احساساتش رو در زندگیش دخیل نمیکرد.سر به دنیا آمدن دیبا هم که مریض شد و اصلا نتوانست بیاید بیمارستان.
اگر بخواهید شخصیتش را توصیف کنید، چه میگویید؟
آدم ساکت و تودار و محکم. اصلا حسود نبود. دوست داشت همه چیز از طرف خودش برای دیگران برود. چشمداشتی به کسی نداشت. باور نمیکنید وقتی ما از شمال میآمدیم یک خانواده کنار جاده بودند، سوارشان میکرد.میگفت گناه دارند. به هر چیزی میخواست میرسید. مثلا کارآفرینی آرزویش بود.به آرزویش هم رسید اما نمیدانم چرا اینطور شد؟ استرسهای زیادی داشت. مثلا شبها غالبا بیخواب میشد. ساعت دو، سه بلند میشد و راه میرفت. آن قدر راه میرفت تا صبح بشه و از خونه بیرون بزنه. صبحها با اینکه راننده جلوی درخانه منتظرش بود، کتش را برمیداشت و پیاده میرفت سر خیابان و تاکسی میگرفت تا برود سرکار. یک استرس دائمیهمراهش بود.
هیچ وقت به او پیشنهاد کردید که نزد یک مشاور برود تا ریشه استرسهایش را پیدا کند ؟
خیلی زیاد. اما اصلا قبول نمیکرد و میگفت من هیچ مشکلی ندارم. ببینید او زندگیاش را توی کار تعریف کرده بود. دائم ایده داشت که باید چه کار جدیدی انجام بدهد. مثلا یک بار که داشتیم میرفتیم مسافرت، توی اتوبوس شروع کرد به فکر کردن و یادداشت برداشتن.وقتی رسیدیم شمال هم سریع رفت پی اجرایی کردن طرحش.
با اتوبوس به سفر رفته بودید؟ خودروی شخصی نداشتید؟
نه. ما اولین خودروی شخصیمان را وقتی صبا کلاس دوم دبستان بود خریدیم. یعنی 8-7 سال قبل.
چه اتومبیلی بود؟
پژو 405. کلا به خانه شخصی و خودروی شخصی و... اعتقاد نداشت.
تفریح خاصی داشت؟
کتاب خواندن.
بیشتر چه کتابهایی میخواند؟
کتابهای تاریخی.
در خانه کتابخانه داشت؟
بله، کتابخانه بزرگی داشت و خیلی به کتابهایش علاقهمند بود.
به چه غذاهایی علاقهمند بود؟
بیشتر به غذاهای محلی شمالی اما به دلیل بیماریاش نمیتوانست این نوع غذاها را بخورد. با وجود سن کمش مبتلا به دیابت بود و بیماری قلبی.اغلب شبها چند لقمه نان و پنیر میخورد و خودش را سیر میکرد. همیشه توی رژیمهای سخت بود.
از چه سنی کار کردن را شروع کرد؟
از همان بچگی. سر زمینهای پدرش میرفت و برای آنها طرح و برنامه میداد که چه چیزی بکارند.
عاشق پول هم بود؟
نه. اصلا هدفش پولدار شدن نبود.
فکر میکنید پس چرا اینقدر سخت کار میکرد؟
به این خاطر که همسر من آدم تایید طلبی بود. دوست داشت همه او را تایید کنند البته خودش این را قبول نداشت ولی من معتقدم به خاطر تایید گرفتن از دیگران اینقدر کار میکرد.
چرا چنین شخصیتی داشت؟
الان که فکر میکنم، به این نتیجه میرسم به خاطر دوران سخت کودکیاش این شخصیت را داشت. ما هر اتفاقی در بزرگسالیمان بیفتد و هر رفتاری داشته باشیم به دوران کودکی مان و وضعیتمان در آن زمان برمیگردد.
مگر دوران کودکیاش چطور بود؟
خب به این خاطر که پدرش خان بود،دائم برای سرکشی به زمینهای شمال میرفت آنجا و همسرش هم همراهیاش میکرد. مهآفرید، آن سالها تنها بود و بیشتر منزل خواهرش میماند و در دوران کودکی خیلی بهش سخت گذشته بود.
میگویند همسر شما اصلا ثروتی نداشت و از صفر شروع کرد؟
اصلا این طور نبود.شنیدهام گفتهاند توی خیلی کارها ورشکست شده بود در حالی که هیچ وقت در هیچ کاری ورشکست نشده بود و در همه کارهایش موفق بود. شروع کارش همان دامداری بود، بعد پالت و باکس پالت و بعد هم آب معدنی.
کلا درباره اهدافش صحبت میکرد ؟ مثلا میگفت چه آرزویی دارد؟
بله، خیلی موقعها میگفت آرزو دارم بروم جنوب شهر توی یک خانه حوضدار زندگی کنیم همیشه دنبال ساده زندگی کردن بود. توی خونه هم همین بود.حتی زندگی توی روستا رو دوست داشت.هرگز دنبال پول نبود. میگفت اگر من رئیس جمهور بودم این کار را میکردم.
دوست داشت رئیس جمهور بشود؟
خیلی. اما من با سیاسی شدنش خیلی مبارزه میکردم.
اما انگار سیاسی شده بود؟
دیگه فکر میکنم سیاسیاش کردند.
شما از ارتباطات سیاسیاش خبر داشتید؟
اصلا چیزی به من نمیگفت.هیچ چیزی درباره کارش را توی خانه مطرح نمیکرد. یعنی من هیچوقت اطلاعی نداشتم که مثلا با فلان فرد معروف سر و کار دارد یا خیر. «مهآفرید» درباره ارتباطاتش و حوزه کاری اش زیاد اطلاعاتی نمیداد.
میگویید دنبال پول نبود اما در یک گزارش آمده که او دویست و نودمین ثروتمند جهان بوده.
بله، خیلی تلاش میکرد، خیلی هم پول به دست آورد اما هیچ لذتی از این پولها نبرد.
هر چند میگویید در جریان کارهایش نبودید اما آیا از این وضعیت احساس نگرانی میکردید؟حس خودتان چه بود؟
از اینکه هر روز قدرتمندتر میشد، احساس نگرانی میکردم چون حس میکردم از من دورتر میشود.
هر شب به خانه میآمد؟
بله، هر شب به خانه برمیگشت.
ارتباطش با بچهها چطور بود؟
ارتباطش خیلی محدود بود چون دیر میآمد، بچهها غالبا خواب بودند. بیشتر من کانال ارتباطی بچهها و پدرشون بودم.
طی روز با او تماس میگرفتید، مثلا اینکه روی تلفن همراهش زنگ بزنید؟
اگر هم زنگ میزدم جواب نمیداد مگر چند بار به منشیاش سفارش میکردم که بگید حتما زنگ بزنه یا تماس بگیره.
بچهها چطور؟
نه بچهها هم تماسی نمیگرفتند.
اعتراضی به این نوع رابطه نداشتید؟
معترض بودم اما برای حفظ آرامش خانه سکوت میکردم.
آخرین باری که دعوا شد کی بود؟
من از دعوا گریزون بودم
قهر چی؟ اهل قهر بودید؟
من 5 دقیقه هم نمیتونستم قهر کنم. من اصلا دوست نداشتم تنش توی خونهام باشه. صبا هم آن موقعهاخیلی حساس بود.
پس وقت دعوا نداشتید.
میل نداشتم دعوا کنم.خصوصا همون مدت محدودی که در خانه بود.
صبا امیرخسروی در طول مصاحبه مادرش، کنار او نشسته بود و همراهیاش میکرد.مادرش میگفت صبا همیشه طرف مشورت من است. دختر قد بلند 15 سالهای که لباسی ساده به تن داشت، به سؤالات ما پاسخ داد.
این روزها پدرت را چطور میبینی؟
خیلی نگران تحلیل رفتن ذهنش است. دائم جدول حل میکند. هنوز مدام مینویسد و فکر میکند.
فکر میکنی چرا اینطور شد؟ با او صحبت کردهای؟
من با پدرم کمیرودروایسی دارم. راحت نمیتوانم با او حرف بزنم اما دوست دارم مشکلش حل شود. او هم همیشه می گوید مشکل به زودی حل می شود و امیدوار باشم.
پدرت در جریان امور مدرسهات بود؟
بله. در جریان کلی وضع درسیام بود. همیشه میگوید باید درس بخوانی و مستقل شوی.
میتوانستی به پدرت نه بگویی؟
آدم مهربانی بود. ولی ما کمیبا هم تعارف داشتیم اما هیچ وقت فکر نکردم که دوست دارد فقط چشم بشنود. اما خب وقتی که با پدرم به مسافرت میرفتیم، در شهربازیها همراهیام میکرد و سعی میکرد مثل من کوچک بشود. فکر میکنم خیلی سعی میکرد هیچ مشکلی نداشته باشیم اما سرش خیلی شلوغ بود و دائم در فکر کار کردن بود و حواسش را به کارش میداد.
هیچ وقت توصیهای، آموزشی، برایت داشت؟
خب دائم به من میگوید تو باید مستقل باشی. البته من 12 ساله بودم که پدرم دستگیر شد و دیگر فرصتی نبود که به من آموزشی بدهد.
هیچ وقت احساس کردی فرزند یک مرد بسیار پولداری؟
نه، همیشه فکر میکردم که دختر مردی بسیار موفق هستم. پدرم همیشه به هر چه میخواست میرسید.
ادامه از صفحه 6...
پس اصلا دعوا نکردید؟
چرا. همان روزهای آخر، قبل از دستگیری بود که دعوایمان شد. من بعد از هشت – نه ماه تصمیم گرفتم که با مامانم و دوستش برویم لواسان. مهآفرید اونجا یک ویلا داشت. البته من هیچ کجا نمیرفتم، نه شرکت و نه جاهایی که داشت ولی آن روز مهمان دعوت کردم و راه افتادیم. توی راه بودیم که زنگ زد و گفت برگردید بچه داداشم داره میره اونجا. فکر کنید این همه امکانات بود اما برای ما نبود.همه اون امکانات برای دیگران بود. یک روز زن و بچهاش نتوانستند از اون ویلا استفاده کنند. همش فکر میکردم من توی این زندگی چه حقی دارم؟هیچی نباید داشته باشم؟ ما از وسط راه برگشتیم و من خیلی پیش مامانم و دوستش شرمنده شدم. اون شب خیلی ناراحت بودم ودعوامون شد. یادمه زدم وسط سینهام و گفتم انشاا... همه پولهات را خدا ازت بگیره. اون هم یادش نرفته.من واقعا دلم شکست. خودش هم ناراحت شد از این موضوع و هنوز هم میگه. بهش میگفتم چرا برای ما ارزش قائل نیستی. چرا همه را به ما ترجیح میدی؟
فکر میکنید چرا؟
رودروایسی داشت با همه. میتونست به بچه برادرش بگه تو فردا برو. بهش میگم که تو همه را به ما ترجیح دادی و احترامیبرای ما قائل نبودی که آنها الان برای ما احترام قائل باشن.البته الان از برخورد اونها تعجب میکنند.همه به خودشان اجازه میدادند همه چیز را برای خودشون بخواهند یک بار همسر برادرش میگفت که وای سوییس خیلی خوبه. برای من یک ویلا بگیر اونجا. بهش گفتم واقعا میخوای بگیری ؟ گفت: آره مگه چیه؟ ولی اگر من میخواستم قبول نمیکرد.همه چیز را برای دیگران میخواست. شاید هر کسی جای من بود خیلی چیزها داشت. حتی گروه دادستانی خیلی تعجب میکنند که من چیزی ندارم باورشون نمیشه که من دنبال این چیزها نبودم. به بچههایم هم گفتم مادیات برایتان مهم نباشه. الان هم میبینند پول زیاد چه تبعاتی داره.
هیچ وقت پیشنهاد نکرد از ایران بروید؟
چرامیگفت شما بروید صبا آن طرف تحصیل کنه. اما من مخالف بودم. من هم آدمینبودم که بخوام دور از اون بمونم. واقعا نمیدونم. این کار را نکردم که یک موقع به سمتی نره و نگه تو من را تنها گذاشتی و من به همین خاطر همسر دوم گرفتم. اتفاقا نرفتم ولی باز هم این کار را کرد.
اگر به عقب برگردید حاضرید دوباره با مهآفرید خسروی ازدواج کنید؟
بله فکر کنم بهتر از او نتوانم پیدا کنم.
ماجرای ازدواج دوم چه بود؟
واقعا؟ حتی با اینکه بدون اطلاع شما ازدواج کرد؟
خب اشتباه کرد بدون اطلاع من ازدواج کرد.
چه زمانی از ازدواج دوم وی مطلع شدید؟
در مسیر بازجوییها. وقتی از من پرسیدند شما کدام همسرش هستید شک کردم. مثلا اسمهایی را از من میپرسیدند که میشناسید یا خیر. وقتی گفتند مهر آفرین را میشناسید همان لحظه شک کردم که با توجه به نزدیکی اسم، حتما وی دخترش است.
چه حسی به شما دست داد؟
خیلی عصبانی شدم. آن شب خیلی سخت گذشت.
فهمیدن این موضوع سختتر بود یا دستگیریاش؟
حکم اعدامش. من از هر چیز بیشتر از این حکم شوکه شدم.
هیچ وقت به این موضوع شک نکرده بودید؟
در این دو سال آخر چرا. ساعات خاصی در روزهای پنجشنبه نبود.یک چیزهایی را فقط زنها میفهمند.از سر روی بالش گذاشتنش، از یک حالت انزجارش، یک چیزهایی فهمیده بودم.
همسر دوم وی را میشناختید؟
وقتی منشیاش بود او را دیده بودم. اتفاقا یک بار که به من گفت خانم فلانی استعفا داد و رفت من تعجب کردم، گفتم این که این همه کارمند خوبی بود برای مهآفرید، چطور گذاشته که بره. همون موقع شکهایی کردم اما من آدمینبودم که اهل تحقیق کردن و جاسوسی و... باشم.
بچهها چطور مطلع شدند؟
به هر حال بند را آقای اژهای آب داد و در تلویزیون هم اعلام کردند. البته من فکر میکنم نباید این موضوعات را رسانهای میکردند.بچهها هم همان زمان فهمیدند. صبا خیلی تعجب کرده بود میگفت من عاشق پدرم بودم، چرا اینطور شد؟
وقتی برای اولین بار بعد از فهمیدن ماجرای زن دوم وی را دیدید، چه واکنشی داشتید؟
من با مهآفرید راحت صحبت نمیکردم. وقتی برای اولین بار بعد از چند ماه دیدمش، حتی نگهبانان فکر میکردند خیلی من ابراز احساسات کنم اما من به سردی دست دادم و در حالی که اشک توی چشمم جمع بود رفتم گوشهای نشستم. نامه را به وی دادم و او سرسری خواند. میخواست توضیح بده که من برای اینکه نگهبانها از موقعیتش سوء استفاده نکنند گفتم بعدا حرف میزنیم.
پس توضیحی نداد؟
چرا! گفت پشیمانم و جبران میکنم.
شما هیچ وقت شناسنامه شوهرتان را ندیده بودید که متوجه ازدواج دوم او شوید؟
شناسنامه شوهرم را دیده بودم.فکر میکنم این روزها با پول هر کاری میشود کرد. اسم را در شناسنامهاش ننوشته بودند.
الان چه فکری دربارهاش میکنید؟
شاید اگر این اتفاق نمیافتاد سرنوشت من عوض میشد. من وقتی این موضوع را فهمیدم کمیاز علاقه و عشقم کم شد و توانستم این شرایط را طاقت بیاورم.
هیچ وقت درباره اینکه تکلیف این موضوع چه میشود حرف زدهاید؟
گفتم تو چرا به من نگفتی. اگر میگفتی من تکلیف خودم را میدانستم و میگفتم بین ما انتخاب کن چون من اصلا اهل اینکه هر دو باشیم، نبودم.
فکر میکنید چرا نگفت؟
خب حس میکنم نمیخواست من را از دست بدهد. همیشه میگفت تو خیلی مادر خوبی هستی و من از تو راضی هستم.
همسر خب چطور؟ در این مورد چیزی نمیگفت؟
کلا آدمیاست که زیاد نمیتواند درباره احساساتش حرف بزند. فکر میکنم به خاطر شرایط خانوادگیاش هم بوده. حتی خودش هم میگوید سختم است در این موارد صحبت کنم.
شما در بین صحبتهایتان گفتید که به او بسیار اعتماد داشتید، این ماجرا اعتماد شما را خدشه دار نکرد؟
خوب من دوست دارم بهش اعتماد داشته باشم. الان هم این موضوع را بسته بندی کردم و کنار گذاشتم تا وقتی این مشکلات حل شد دربارهاش تصمیم بگیرم. فکر میکنم در این ماجرا من بهتر از همه برخورد کردم اینقدر که بقیه، از مادرم و فامیل گرفته تا دیگران به این مسئله واکنش نشان دادند، من اصلا واکنشی نشان ندادم.
هیچ وقت فکر کردهاید که از او جدا شوید؟
در این شرایط اصلا. چرا جدا شوم؟
توضیحی نداده که چرا دوباره ازدواج کرد؟
گفتم که میگه اشتباه کردم. فکر کنم از سر دلسوزی. میگفت این خانم مریض بوده. گفتم یعنی هر کسی مریض بود تو باید باهاش ازدواج کنی؟
آن خانم در چه شرایطی زندگی میکند؟
فکر میکنم شرایطش خیلی بهتر از من است. او خانه شخصی به نام خودش دارد در حالی که من این وضعیت را نداشتم. او در همان خانه زندگی میکند اما به من گفتند تو باید از این خانه اسباب کشی کنی و دلیلی ندارد که در خانه به این بزرگی زندگی کنی. خب فکر میکنم من خیلی مظلومانه برخورد کردم. مثلا همه طلاها، بدلیجات و حتی گوشی تلفن همراهم که فیلمهای خانوادگی در آن ضبط شده و به من تحویل ندادند. ماشینهایی را که به نام من بوده از من گرفتند و یک 206 به من دادهاند که دائم خراب است. اما آن خانم بهتر از حق خودش دفاع کرد.
شما 11 روزی در بازداشت بودید، بیشتر در چه موردی از شما سؤال میکردند؟
درباره طلا. من طلاهایم را نزد دوستم گذاشته بودم، دایم از من میپرسیدند چرا پولشویی کردی و طلاها را از خانه خارج کردهای. خب گفتم من سفر بودم و خانهام امن نبود.عکسهای طلاهایی را به من نشان میدادند و میگفتند اینها کجاست؟ من اصلا آن طلا و جواهرات را ندیده بودم. من حتی طلاهای عروسیام را هم دادم. اشتباه کردم چون اگر طلاهایم بودند الان میفروختم و مشکلاتم را حل میکردم.
ماجرای انتقال طلاها به بعد از دستگیری برمیگردد؟
بله البته دوستم در جریان بازداشت شوهر من نبود.من هیچ چیز غیر از اینها نداشتم البته تیرماه یک آپارتمان در رشت شوهرم به نامم کرده بود که مرداد دستگیر شد. سندش هم دست خودشان است. اصلا ماشینها را هم همان سال آخر به من دادند. بعدا شوهرم گفت به خاطر عذاب وجدانی که داشت بابت زن دوم میخواسته این ها را به من بده. من خودم تعجب کردم. چون شوهرم اصلا آدمینبود که اینقدر به من مال و اموال بدهد.من هم این متقاضی نبودم. من شوهرم را به خاطر خودش دوست داشتم. دنبال پولش نبودم. خجالت میکشیدم بگم به من این را بده و اون را بده.من اصلا آدمینبودم که بخواهم توی چشم باشم. میگفتند تو که امکانات داری چرا فلان ماشین را سوار نمیشی. چرا خانه به نامت نمیکنی؟ میگفتم خوشم نمیاد زیاد تو چشم باشم.چیزهایی که داشتم را هم نمیانداختم برای همین میگویم بدلیهای من را بردن چون من خیلی بدلی میانداختم.خانواده متوسطی هم داشتم. فکر میکردم چرا باید دل بقیه را بسوزانم ؟ به این و آن فخر بفروشم. اگر از بقیه بپرسید میگویند من چطور آدمیبودم. اصلا وقتی این ماجراها پیش آمد میگفتند وای چقدر شما پولدار بودید، پس چرا هیچی نمیگفتید ؟
چطور از دستگیری مهآفرید خسروی مطلع شدید؟
من ایران نبودم. با بچهها دوبی بودم که مادرم تماس گرفت و گفت که همسرت دستگیر شده.
واکنش شما چه بود؟
من اصلا تصور نمیکردم مشکل خیلی جدی باشد. فکر میکردم یک سوء تفاهم است که سریع حل میشود اما وقتی بعد از پنج ماه برای اولین بار به ما ملاقات دادند و دیدم با چشمبند آوردنش خیلی تعجب کردم و فهمیدم قضیه حسابی جدی است.خودش هم وقتی با ما تماس گرفت گفت هیچ چیزی نیست و حل میشود اما پرونده که اقتصادی بود، ناگهان سیاسی شد. اصلا نمیدانم چی شد؟
شاید برای مردم عادی اطلاع از اینکه پرونده ای با این حد و اندازه، به بزرگی 3 هزار میلیارد تومان وجود دارد، شوک آفرین بود. خود ما هم در روزنامه وقتی برای اولین بار این اعداد و ارقام را شنیدیم دائم می گفتیم با سه هزار میلیارد تومان چه کارهایی می شد انجام داد. حالا دوست دارم بدانم اولین بار که اعداد و ارقام پرونده را شنیدید چه حسی بهتون دست داد؟ اینکه بزرگی پرونده سه هزار میلیارد تومان است؟
تعجب کردم و گفتم وای یعنی شوهر من این قدر قدرت داره. البته رقم سه هزار میلیارد تومان غلو بود. موضوع سر 1800 میلیارد تومان بود.
شما که میگویید از کارهای همسرتان زیاد خبری ندارید، این رقم 1800 میلیارد تومان را از خودشان شنیدهاید؟
خیر، من از دفاعیاتش میگویم. البته همسر من اصلا یک ریال بدهی نداشت. دائم کار میکرد. 30 هزار حقوقبگیر داشت و سعی میکرد به همه سود برساند.
موضوع پرونده مهآفرید هم سر بدهی نبود.
بله میدانم موضوع سر السی بود. اما ال سی را بانک باز کرده.
خب شوهر شما هم رشوه داده و سوء استفاده کرده.
برای رشوه باید اعدام شود؟ باید سه سال زندان باشد. بانکیها نباید السی باز میکردند.
وقتی آقای خاوری از ایران رفت، شما نگران شدید؟ درباره این موضوع با همسرتان صحبت کردید؟
اگر در این مورد سؤالی هم بپرسم جوابی به من نمی دهد.من کلا در جریان پرونده نیستم و هر چه می دانم از دفاعیاتش است. حالا واقعا هم نمی دانم که مثلا اگر شخصی مثل آقای خاوری از ایران برود چه تاثیری بر روند پرونده مه آفرید دارد. اوضاع بدتر میشود یا بهتر. یا رفتن و ماندن فلان آقا چه تاثیری بر این وضعیت دارد.سؤالی هم از مهآفرید نکردم. اگر بپرسم هم جوابی نمیدهد.
قبل از این پرونده شهرام جزایری به عنوان یک پرونده فساد رسانهای شد،آن موقع اخبار این موضوع را دنبال میکردید؟
نه. برایم مهم نبود.
***
حال این روزهای مهآفرید
در ملاقاتها راجع به چه موضوعاتی صحبت میکنید؟
وقت ملاقات ما بسیار محدود است. من دوسال است کاملا از شوهرم جدا هستم. با درخواستم برای ملاقات خصوصی هم موافقت نکرده اند. نمیدانم مسئولان خبری دارند از این وضعیت یا نه. در این 30 دقیقه تا از من بپرسد چکار میکنی و از بچهها، وقت تمام میشود.مهآفرید فقط به من میگوید مراقب بچهها باش.نگران نباشید. من هم همین حرفها را میزنم که درست میشود و آزاد میشوی.دیگر با حضور چند مراقب وقتی برای صحبت باقی نمیماند.
بعد از صدور حکم اعدام مهآفرید را دیدهاید؟
بله.
چه حالی دارد؟
دائم میگوید شما به فکر خودتان باشید. من مریضم شاید در خیابان هم راه میرفتم میافتادم و میمردم. میگوید هر چی خدا بخواهد همان میشود.
آدم اهل توکلی است؟
فکر میکنم شده باشه چون توی زندان دست آدم به هیچ کسی جز خدا نمیرسه. مگر خدا بخواد برایش کاری کنه.
شما این روزها چه میکنید؟
توی خلوت و تنهایی خودم سعی میکنم خودم را آرام کنم. من اهل گریه و زاری راه انداختن نیستم. همه چیز را به خدا سپردهام.
غالبا چه کار میکنید، فیلم میبینید؟ کتاب میخوانید ؟
اصلا حوصله ندارم فیلم ببینم اما کتابهای روانشناسی میخوانم.
آخرین کتابی که خواندهاید چیست؟
کتاب راز را میخوانم. قانون جذب برایم جذاب است. آنچه میخواهم را به کائنات میفرستم تا جواب بگیرم.
اگر بخواهید آخرین حرفتان را به مهآفرید بزنید چه میگویید؟
میگویم تو انسان بسیار خوبی بودی، درست رفتار میکردی اما شوهر خوبی نبودی و اگر فرصت دوبارهای یافتی به خانواده هم اهمیت بده.
***
حرف آخر؛ پول
نظر شما درباره پول چیست؟
یک چیز خیلی کثیف. فقط باعث دوری آدمها میشود.
پاسختان کلیشهای نیست؟
نه. کسی نمیتواند حال من را درک کند. پول واقعا برای من آرامش و خوشبختی نیاورد. شاید آسایش بیاورد اما آرامش هرگز. پول فقط باعث میشد توقع همه از ما زیاد شود. دائم فامیل و دوستان زنگ میزدند که به ما پول قرض بدهید به بچه ما کار بدهید. ما اگر یک ساعت پیش هم بودیم هم باید دائم درباره مشکلات دیگران حرف میزدیم.خودش هم هی میگفت به فلانی بگو بیاید این کارش را انجام بدهیم یا فلان کار را راه بیندازیم.
الان رفتار آنها با شما چگونه است؟
همه آنها که تا دیروز دنبال ما بودند، امروز ترکمان کردهاند و فقط خودمان ماندهایم. واقعا این ضربالمثل را درک میکنم که میگوید دنبال بند کیفتم، تا پول داری رفیقتم.
مهمترین آرزویی که در زندگیتان دارید چیست؟
آرزو داشتم و دارم که یک زندگی متوسط داشتم. زندگیای که مرد خانه ساعت 5 برگردد و کنار خانوادهاش باشد. خیلی آرزو داشتم چهارتایی، من و بچهها و مهآفرید بریم پارک. این پارک رفتن بدجوری روی دلم مانده.
واقعا حسرت یک زندگی متوسط را دارم. من فکر میکنم آرزویم این است که برایم پارک و پیکنیک. باور کنید مثل این فیلمها یک بار من و همسرم در ماشین بنز نشسته بودیم کنار هم. من این طرف را نگاه میکردم و مه آفرید آن طرف را. دعوا هم کرده بودیم و اعصابم خرد بود. بعد دیدم که یک پیکان کنار ما ایستاد. چند نفر داخلش بودند. بچه ها در ماشین بودند و داشتند بازی میکردند. نمیدانید من چه حسرتی کشیدم آن موقع.شاید هیچ کس باور نکند اما به نظر من خوشبختی یعنی در کنار هم بودن.
فکر میکنید چرا زندگیتان اینطور شد؟
شاید از چشم باشد. بالاخره دهن به دهن چرخید که مثلا وضعیت اینطوری است و بعد هم این ماجرا پیش آمد.
مهآفرید هم به چشم اعتقاد داشت؟
نه اما شاید الان پی برده باشد.
از خودش پرسیدهاید که آیا از راهی که رفته پشیمان است؟
میگوید من در مسیری افتاده بودم که باید تا تهش میرفتم. میگه نمیدانم چی شد؟ میگوید اگر بیرون بیایم بازهم کار میکنم، کارآفرینی میکنم.او عاشق کار کردن است. حتی به او گفتم تو که حدس میزدی اینطور شود چرا فرار نکردی. چرا از ایران نرفتی؟ میگوید من اشتباهی نکردهام که فرار کنم.
الان از وضعیت اموال همسرتان اطلاع دارید؟
فکر کنم هر چه زحمت کشیده بود بر باد رفت. تا جایی که میدانم خیلی از کارخانهها تعطیل شده وفروخته شده است.
فکر میکنید عاقبت این پرونده چه شود؟
من خودم را برای همه چیز آماده کردهام. ما مشیت خدا را نمیدانیم. من معتقدم بدون اینکه خدا بخواهد برگ از درخت نمیافتد. انگاراصلا میدانستم که چنین حکمیمیدهند. بعضی مواقع فکر میکنم شاید اگر بمیرد برایش بهتر باشد. به هر حال باید دید مشیت خدا چیست. خودش هم من و بچهها را آماده کرد.میگفت شما باید به فکر خودتان باشید.من خودم را به خدا سپردهام.
کتابی که این روزها همسر مه آفرید میخواند
این تنها کتابی است که این روزها، سارا خسروی، همسر مهآفرید خسروی میخواند.کتاب راز. در ابتدای این کتاب نوشته شده است«آنچه بالا قرار گرفته، پایین نیز ظاهر میشود. آنچه درون است، در برون نیز ظاهر میشود.» شاید این جمله که در کتیبه امرالد، سه هزار سال قبل از میلاد مسیح نوشته شده، وصف حال امروز مهآفرید باشد. کتاب راز یکی از پرفروشهای جهان نوشته راندا برن است که به دلیل استقبال فراوان خوانندگان ایرانی،ناشران فراوانی این کتاب را با ترجمههای گوناگون منتشر کردهاند. از این کتاب مستندی نیز تهیه شده است که حتی از صدا و سیمای ایران نیز پخش شد. در فضای مجازی نیز لینکهایی برای دانلود کتاب راز وجود دارد. کتاب راز، قانون جذب را به خوانندگان معرفی میکند. نویسنده معتقد است جهان چراغ جادوی توست. هر چه بخواهی و اراده کنی را به تو تقدیم میکند. راز پول، راز این جهان،راز سلامتی و... از فصلهای این کتاب است. راندا برن درصدد است با فاش کردن راز بزرگ به زبان ساده چگونگی استفاده از آن را برای خوانندگان توضیح دهد. این کتاب سراسر امیدواری است و درباره غلبه بر رنجها و دردها و رسیدن به اهداف سخن میگوید. راز این است: فقط باید پیغامت را به کائنات بفرستی.