ماجرای یک دختر سارق |
وقتی پدرت خلبان باشد و تو تنها دختر خانواده، سخت میشود باور کرد که در جمع خلافکاران پیدایت شود؛ اما شقایق دردانه پدری است که وقتی او را در کلانتری دید، باورش نمیشد تک دخترش معتاد است و این همه شاکی دارد.
به گزارش ایسنا، روزنامه حمایت در ادامه گزارش خود با عنوان این که «دانستن داستان زندگی این دختر که میگوید برادرش او را به این روز کشاند، خالی از لطف نیست.» متن مصاحبه خود با شقایق را منتشر کرده است که در ادامه می آید:
درباره خانوادهات بگو.
پدرم خلبان بازنشسته است که همه زندگیاش را برای آسایش من و دو برادرم گذاشت؛ مدتی است دوباره ازدواج کرده است؛ اما از همسر دومش فرزندی ندارد.
مادرت کجاست؟
به قول بچهها پیش خداست. خیلی کوچک بودم که مادرم تصادف کرد و از دنیا رفت؛ دلیلش را هیچ وقت نفهمیدم. بعد از فوت مادرم، پدر برای من و برادرهایم جای خالی او را پر کرد و 15 سال ازدواج نکرد تا ما را بزرگ کند. پدرم را خیلی دوست دارم. او برایم مظهر همه خوبیهاست. میدانم که مادرم را عاشقانه دوست داشت. همیشه از او برایمان تعریف میکرد. مادرم خیلی دختر دوست داشت، هنوز لباس عروسیای را که برای یک سالگی من دوخته بود دارم؛ یعنی پدر آن را برایم نگه داشته است.
چرا معتاد شدی؟
شاید باور کردنش سخت باشد؛ اما مرا برادر بزرگم معتاد کرد! او از سالهای پیش که برای کار به شهرستان دیگری رفته بود و پدرم خیلی از این دوری ناراحت بود. البته پدرم متوجه رفتارهای عجیب برادرم هم میشد؛ اما خیلی نمیتوانست اعتراض کند. الآن من و همان برادرم خانهای اجاره کردهایم و با هم مجردی زندگی میکنیم. پدرم همیشه نگران ماست و نمیداند با وجود نان حلالی که سر سفره ما گذاشته است؛ چرا ما دو نفر اینطوری شدهایم.
برادر دومت کجاست؟
برادر کوچکم دانشآموز است و حالا با پدرم و همسر دومش زندگی میکند.
هزینه های زندگی را چگونه تأمین میکنید؟
دزدی میکنیم؛ خرج اعتیادمان زیاد است.
چرا جدا از خانواده زندگی میکنید؟
چون اعضای خانواده ما را قبول ندارند و اعتیاد ما مایه سرشکستگیشان است.
چگونه سرقت میکردی؟
بیشتر وقتها با تیپ پسرانه همراه همجرمم سوار موتور میشدم و سرقت میکردیم. همجرمم اسمش فرهاد است. او مرا با سرقت آشنا کرد و شیوه دزدیدن خودرو و کیفزنی را هم از او یاد گرفتم. از میان این دو کار، سرقت خودرو را انتخاب کردم؛ چون خیلی راحت است؛ در خودروها را بدون سوئیچ باز میکردیم. این اواخر آنقدر ماهر شده بودیم که حتی خودروهایی را که دزدگیر داشتند، میدزدیدیم یا لوازم داخلش را جمع میکردیم. در سرقتهای تیپ پسرانه میزدم؛ اما گاهی هم با تیپ زنانه وارد مترو یا اتوبوس میشدم و دو نفر را با خود میبردم؛ آنان به عنوان سیاهکن در دو طرف طعمه میایستادند و با اشاره من به بهانهای با هم دعوا میکردند و کارشان به زد و خورد میکشید. زنی که وسط آن دو نفر ایستاده بود، توجهش به آنان جلب میشد و در این فاصله من فرصتی پیدا میکردم تا کیف او را خالی کنم و فوری از اتوبوس یا مترو خارج شوم.
شیوه های دیگری هم داشتی؟
بله، گاهی فرهاد به عنوان سیاهکن میآمد و با یکی از همان زنها که عضو گروهمان بود، به عنوان زن و شوهر دعوا میکردند و در این میان من کیف یا جیب چند نفر را میزدم. همزمان با رسیدن به ایستگاه مترو، دعوای ساختگی را آرام میکردند و هر سه پیاده میشدیم. تا زمانی که مردان یا زنان مالباخته بفهمند چه اتفاقی افتاده است، قطار حرکت میکرد و دستشان به جایی نمیرسید.
چند سابقه داری؟
پنج سابقه. چهار سابقهام به دلیل سرقت است که هر بار به دلیلی دستگیر شدم؛ یکبار جنس دست مالخر گیر کرد و بعد از دستگیری او من هم گیر افتادم؛ یک بار هم، حین سرقت دستگیر شدم. سرقت زیاد انجام دادم، مهارتم هم زیاد است؛ اما با وجود این چهار بار دستگیر شدم. البته این بار به دلیل مصرف مواد اینجا هستم.
چه مقدار مواد؟
43 گرم کراک؛ البته دست من نبود. مواد مال شخص دیگری است.
چگونه دستگیر شدی؟
میخواستم برای برادرم مواد بخرم؛ همین که وارد خانه صاحب مواد شدم، پشت سرم، مأموران ریختند و بعد از بازرسی خانه و دستگیری ما، با 43 گرم کراک راهی پاسگاه شدیم.
تا به حال به ترک دایمی اعتیاد فکر کردی؟
بله، کلاسهای ترک اعتیاد به من یاد داد که مواد مخدر خلأ ناشی از تنهایی و بیکسی را پر نمیکند، بلکه آدم را بیشتر تنها میکند و همه از اطرافش دور میشوند. برادرم در خانه مانده است و من زندانی هستم. میخواهم وقتی آزاد شدم، او را هم مجبور به ترک اعتیاد کنم و راه سالمی را برای زندگی در پیش بگیریم. من برای جبران تنهایی معتاد شدم و حالا تنهاتر از قبل هستم.
اولین بار که به زندان رفتی، چند سال داشتی؟
18 ساله بودم که زندانی شدم.
پدرت چه واکنشی داشت؟
در زندان به دیدنم آمد و اول یک سیلی محکم جلوی همه به من زد و گفت مادر بیچارهات با چه آرزویی تو را به دنیا آورد، حالا تنش را در گور میلرزانی، کاش تو به جای مادرت میمردی، آبروی من را به باد دادی، کاش هیچ وقت به دنیا نمیآمدی. این جملات را خیلی خوب به یاد میآورم.
پس چرا دوباره ادامه دادی؟
ابتدا سرقت را برای سرگرمی شروع کردم؛ ولی وقتی که معتاد شدم، دیگر درآمد کافی برای خرید مواد نداشتم و به همین دلیل مجبور شدم بیشتر سرقت کنم.
چه قدر پول از راه سرقت به دست میآوردی؟
معمولاً دویست هزار تا یک میلیون تومان به دستم میرسید. جنسها را به مالخر میفروختم و بعد از دادن مقداری از پول به راننده و سیاهکار باقیاش که درصد بیشترش هم بود، نصیب خودم میشد؛ البته بستگی به مال دزدی داشت، ضبط ماشین باشد یا طلا و پول!
برداشت آخر:
شقایق پس از ازدواج پدرش، زحمات او را به هدر میدهد و همراه با برادر بزهکارش، به سرقت و اعتیاد روی میآورد. در چنین اوضاعی، پدر و برادر دیگرش هم وی را طرد میکنند تا زنجیره این آسیب کاملتر شود. راست میگویند اعتیاد غیرت را هم از معتاد میگیرد؛ برادر بزرگ شقایق که میتوانست نقش پدر را در خانواده ایفا کند، خواهرش را به سرقت و اعتیاد کشاند و چنانکه شقایق شرح داد به آسانی اجازه داد تا خواهرش بدون حجاب و با تیپ پسرانه سوار بر موتور، کیفقاپی میکند یا خودروهای مردم را به سرقت میبرد.
اغلب معتادان برای به دست آوردن مواد مخدر، به سرقت روی میآورند و در سرقتها، چنان رفتار میکنند که گویی حاصل دسترنج دیگران، به آنان تعلق دارد و بدون توجه به این موضوع که روزی یک خانواده به آن لوازم و اجناس بستگی دارد. با خودخواهی سرقت میکنند و یک ساعته پولی را که به دست آوردهاند، دود میکنند و به هوا میفرستند. آنان به این موضوع بیتوجهند که شاید آن خودور تمام سرمایه یک خانواده است یا فردی که پشت پیشخوان، برای انتخاب مشتری، لباس مقابلش میگذارد، فقط یک فروشنده است و در پایان روز یا ماه، باید به جای نان، دستور اخراج شدنش از مغازه را با پرداخت کلی جریمه به خانه ببرد.
شقایق پس از پنج بار زندانی شدن، نشان داده است که ارادهای برای مبارزه با نفس تاکنون نداشته است و اعتیاد هم بهانهای دیگر برای سرقتها به دستش داده است؛ ولی اکنون با شرکت در کلاسهای ترک اعتیاد، میخواهد برای همیشه مواد مخدر را کنار بگذارد. او خودش باید بخواهد تا بتواند دور مواد را خط بکشد. زندان برایش فرصتی برای ترک اعتیاد فراهم کرده است و او میتواند از این فرصت، به صورت دایم استفاده و برای همیشه با دیو اعتیاد وداع کند.
|
URL : https://www.vekalatonline.ir/articles/15277/ماجرای-یک-دختر-سارق/ |